بعد از مهاجرت ١

ساخت وبلاگ

تصمیم گرفتم در مورد زندگیم اینجا و شرایطم و اینکه چی کار می کنم بیشتر بنویسم تا هم به خودم کمک کنه که بهتر فکر کنم و هم اینکه شاید به درد بعضی ها بخوره و به سوال هاشون جواب داده بشه. این پست می خوام در مورد تنهایی بنویسم. اگه تنها مهاجرت کنید و کسی رو اینجا نشناسید اولین چیزی که بعد از پیاده شدن از هواپیما به صورتتون می خوره تنهایی نیست. یه کشور بزرگ و آزاد با کلی امکانات هست که برا همه چیش و همه جاش می شه کم کم برنامه های خوب خوب ریخت. تنهایی اما بعد از یه مدت مییاد می چسبه به پاچه ی شلوارت. من آدم معاشرتی و دوست پیدا کنی نیستم، با هر کسی آبم توی یه جو نمی ره و معمولن توی گروه های دوستی وارد نمی شم. به عنوان یه عیرانی، اولین قشری که باهاش برخىرد می کنین همین عیرانی های دانشجو هستن. نود درصد مواقع از توشون دوست بیرون نمی یاد اما خب بعضی ها به دلایلی بهتون کمک می کنن، کمک ها رو قبول کنید اما گول نخورید. من وارد یه رابطه ی اشتباه شدم که خیلی هاتون حتمن در موردش خوندین. همین قضیه باعث شد من ارتباطم رو با اون گروه تقریبن قطع کنم. بابتش پشیمون نیستم اما این چیزی نیست که شما اینجا واقعن دنبالش باشین. پس اولین توصیه ام اینه که رابطه تون رو با پسرهای عیرانی حتی در قالب یه دوست معمولی با درجه اعتماد صفر شروع کنید. البته من خودم این اشتباه رو کردم، شماها هم کردین و خواهید کردید. خب حالا که این غلط رو مرتکب شدیم چه کنیم؟ من از جمع عیرانی ها اومدم بیرون چون حالم بهم می خورد وقتی می دیدم این جماعت چطور به خاطر یه ساعت خوشی چشمشون رو به روی گه کاری های همدیگه می بندن. بعدش من توی باتلاق تنهایی گیر افتادم. تنهایی مطلق بود. من با ورزش شروع کردم. بقیه اش رو هم توی پست بعد می نویسم. 

شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 32 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 15:01