شاهزاده خانومی که نمی خندید

متن مرتبط با «وقتی من از تو بی خبر» در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید نوشته شده است

من هر چه ام با تو زیباترم

  • دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 20:51 آینه، برای دیدن خودم کافی نبود. انگار بازهم  خود هر روزم رو توش می دیدم که داره آرایش اندکش رو می کنه تا بره سر کار. عکس اما تصویر دیگه ای از من داشت. تصویر بی نقصی از من، کنا, ...ادامه مطلب

  • سخنرانی پای منبر

  • ١-هی از خودم می پرسم یعنی این حسم واقعیه؟ یعنی من، خود خود من، واقعن یکی رو دوست دارم؟ اولا دلم برای روزایی که داشتیم تنگ می شد. برای بیرون رفتنامون، همبرگر خوردنا، سوشی خوردنا، سینما رفتنای تا ١٢ شب. بعدش کم کم شد دلتنگی برای خودش. دستاش. بغلش. یه ماه شده که ندیدمش. یه هفته دیگه می رم دیدنش. خوشحالم.٢- این ملت کی ان ما تو اینستا فالوشون می کنیم؟ حالا در مورد اون شاخا و عملی ها حرف نمی زنم ها. همی,سخنرانی ...ادامه مطلب

  • ممکنه برای شما هم پیش بیاد

  • یه مشکلی داشتم که باید ویزیت می شدم. رفتم دکتر منتظر شدم تا صدام کنن. پرستارا دونه دونه می اومدن مریضای دکتری که براشون کار می کردن رو صدا می کردن و می بردنشون توی اتاقی برای قد و وزن و از این کارا. همه جوون و تر و تازه. پرستاری که اومد دنبال من سن و سال داشت و موهای جو گندمیش کوتاه بود و فر و توی ه, ...ادامه مطلب

  • نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی، تا در میکده شادان و غزل خوان بروم*

  • دیروز به پسری که سیب می خورد گفتم می خوام ازت یه چیزی توی وبلاگم بنویسم ولی نمی دونم چی. گفت بنویس داریم می ریم بستنی بخوریم. بهش گفتم آخه من روزمره نویسی نمی کنم، بیشتر چیزای غمگین می نویسم. گفت خب بنویس داریم می ریم تو قبریستون بستنی بخوریم، غمگین می شه.  حکایت زندگی منم همینه. خو کردم به غم و درد, ...ادامه مطلب

  • بعد از مهاجرت ١

  • تصمیم گرفتم در مورد زندگیم اینجا و شرایطم و اینکه چی کار می کنم بیشتر بنویسم تا هم به خودم کمک کنه که بهتر فکر کنم و هم اینکه شاید به درد بعضی ها بخوره و به سوال هاشون جواب داده بشه. این پست می خوام در مورد تنهایی بنویسم. اگه تنها مهاجرت کنید و کسی رو اینجا نشناسید اولین چیزی که بعد از پیاده شدن از , ...ادامه مطلب

  • بعد از مهاجرت ٢

  • البته قبل از اینکه تصمیم بگیرم ورزش کنم، یه دریاچه ای نزدیک به دانشگاه پیدا کرده بودم که ساعت ها می رفتم اونجا می نشستم و گریه می کردم. شاید نزدیک به دو ماه طول کشید تا تونستم خودم رو جمع کنم. هر چقدر از خودم سوال می کردم که چرا برای چیزی به این بی ارزشی اینقدر خودم رو اذیت می کنم جوابی نداشتم. اینج, ...ادامه مطلب

  • من بی تو اندوه آزادی هزار پرنده ی بیراه را گریسته بودم و تو نمی دانستی...

  • دید من شاسکولم ، امروز برام نوشت که می دونم که تا حالا اونجور که باید بهت نگفتم اما ive fallen for you without a doubt و اینکه هیچ وقت به دختر دیگه ای اینجور اهمیت ندادم و هیچ وقت نخواستم که با کسی زندگی کنم. براش نوشتم منم دوستت دارم . و تا اینجا همه چیز اینقدر دور از واقعیت نبود. تا اینکه گفت می خوام برای بچه های ایژنی asian ای که به فرزندی قبول می کنیم اینا رو تعریف کنم. این ایده ی من بود  که بچه ها چینی و کره ای بگیریم که اینقدر خوشگلن. چند بار پرسیده بود واقعن تو نمی خوای بچه بیاری؟ گفتم نه. گفت چرا ؟ گفتم من ژن بدی دارم. واقعن نمی خوام به کسی منتقل کنمش. بی چونه ی اضافی قبول کرده. اینجا دیگه همه چیز الکی شده بود. شبیه به قصه ها. همه چیز ایده آل. نشستم به گریه. خوشحالم گریه می کنم. ناراحتم گریه می کنم. توی خوشحالی هام یه اندوهی هست . این واقعیت که منم فرصت دارم تا روزی مثل باقی آدم های دنیا زندگی نرمال داشته باشم، یه غمی توش هست . یه اندوهی . همون اندوه لعنتی" آزادی هزار پرنده ی بیراه". من همون اندوه آزادی هزار پرنده ی بیراهم. من  همون اندوهم.اما این رویا رو نگ, ...ادامه مطلب

  • مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب/ در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

  • امتحان دارم. دو روزه مثل یه مگس توی اتاقم نشستم و روی تختم می خورم و می خوابم ودرس می خونم و فقط نمی /رینم. غذاهام رو اینترنتی سفارش می دم و کردیت کاردم سوراخ شده. می رم جلو در غذا رو می گیرم می یارم توی اتاقم زیر پتو می خورم. تنم می خاره.حموم لازم دارم .. امروز می خواست بیاد دیدنم. گفتم عزیزم توصیه ام اینه که نیای و منو نبینی . هه هه. داشتم فکر می کردم چرا بهم نمی گه i love you پس کی می خواد بگه خلاصه.. امروز وسط حرف هامون و خنده هامون و اینکه من داشتم ادای لهجه ی !!اون رو در می آوردم !!! یهو بهم گفت i love u baby !! بعد می دونین من چی بهش گفتم ؟ مثل یه گاو خودم رو زدم به نشنیدن و اون هم بلافاصله یه چیز دیگه گفت یعنی اونقدری که فک کنم حواسش نبوده چی گفته. من برم زیر پتو . معاشرت برای امروز کافیه. حتی از پشت همین کلمه ها. ,مثل عکس رخ مهتاب که افتاده,مثل عکس رخ,اهنگ مثل عکس رخ مهتاب ...ادامه مطلب

  • من وقتی بی مزه بودم

  • دیروز داشتم می خوندم در مورد فروغ یه سری تحقیقات کرده بودن وگفته بودن که دو قطبی هست. هزاران هزار آدم دیگه هم همین بیماری و بدترش رو دارند ولی چه زمانی که زنده ان و چه مرده کسی تحقیقی نمی کنه در موردشون. چون ماها اهمیتی نداریم. این رو نگفتم که خودم و هزار آدم دیگه رو با فروغ مقایسه کنم. صرفن خواستم بگم مشکلات روحی و روانی بیخ گوش همه چسبیده. یکی ش خود من . من نمی خوام پسری که سیب خورد رو ول کنم. چون دوستش دارم. .ولی گاهی سر چیزهای کوچیک چنان قاطی می کنم که می خوام همه چیز رو از بین ببرم. یعنی توی اون لحظات که متاسفانه کوتاه هم نیستن برام هیچ چیز و هیچ کس اهمیت نداره. فعلن که با هم خوبیم و اون هم قصد ول کردن من رو نداره. یک مساله ی دیگه که بابتش خوشحالم اینه که دوربین خریدم. سال ها بود که دلم می خواست بخرم. می دونم عن دوربین در اومده و همه الان عکاس هستن اما من دوربین خریدم تا عکس های متفاوت بگیرم. دوست دارم توی مسابقه ها شرکت کنم و اول شم. دوست دارم خیلی توش خوب باشم. دوست دارم ایده داشته باشم و گذشته از همه ی اینها دوست دارم که از دوست /پ/سر خوشگلم عکس بندازم. خداییش من هیچ وقت کسی رو,وقتی من از تو بی خبر,بیچاره من وقتی چاره تویی ...ادامه مطلب

  • سوپ پیاز و آخرهای هفته

  • به جز مادر و خاله هام همه ی دنیا می دونن من زیاد غذا می خورم. همه اولش یه نگاه به هیکلم می ندازن و پوزخند می زنن ولی چهار بار که با من سر یه سفره بشینن نظرشون عوض می شه. مثلن پسری که سیب میخورد بعد از چند تا دیت بهم گفت خیلی خوشم می یاد از اون دخترایی نیستی که کم غذا می خورن و آدم باهاشون معذب می شه. بعد از چند تا دیت دیگه هم بهم گفت از وقتی با تو آشنا شدم صورت حساب کردیت کارتم به طرز غریبی رفته بالا. اون روز که دوستم زنگ زد و بهم گفت بیا نهار بریم بیرون تا حلقوم از شام دیشب و درینک هاش پر بودم اما دوست نداشتم رد کنم دعوتش رو. برای همین بلند شدم رفتم اما برای اولین بار در عمر بیست و نه ساله ام، سالاد و سوپ سفارش دادم. دوستم که منو می شناخت گفت الهی بمیرم مگه چی خوردی دیشب؟؟ اون یه پشقاب استیک و سیب زمینی جلوش گذاشت و منم یه چنگال می زدم به سالادم و یه قاشق به سوپ پیازم. صحبت از آینده و کار پیدا کردن بود. گفتم خدا کنه من رو بگیره. همین جور که لقمه اش رو قورت می داد و سعی می کرد که وانمود کنه حالتش خیلی  عادیه پرسید چطور ؟ گفتم می خوام سیتیزن شم خب حوصله ی دردسر های بعدش رو ندارم. س,سوپ پیاز و قارچ,سوپ پیاز و سیر,سوپ پیاز و مرغ ...ادامه مطلب

  • می رم با اینکه عاشقت هستم/ با اینکه چشمای تری دارم / ای کاش بفهمی که برای تو/ آرزوهای بهتری دارم

  • تو ماشینش بهش گفتم" قربونت برم". گفت یعنی چی ؟ گفتم شما کلمه ای ندارین مناسب باشه. گفتم خیال کن i like u too much. بعد دیدم مناسب نیست اینم. گفتم یعنی i wanna die for you اما نه به طور جدی. یاد گرفت. چند بار با اون لهجه اش  گفت گربونت برم. منو رسوند جلو در خونه ام. خداحافظی کردیم اومدم پایین. رفت جلوتر شیشه رو کشید پایین داد زد : گربونت بررررم کو///نی. :دی :دی  منظورش حالا این بوده که قربون کو///نت برم . ,می میرم بابک جهانبخش,واست میمیرم با صدای گروه سون,میمیرم و مرگ باورم نیست ...ادامه مطلب

  • ای فاتح بی لشکر من خانه ات آباد

  • یه بخش بزرگی از ترس از دست دادن آدم ها بر می گرده به تنهایی. منم از این ترس می ترسیدم. بازم می ترسم اما نه  اندازه ی اون اول ها. هیچ وقت این ترس وادارم نکرد توی رابطه ی اشتباه بمونم و بیخود ادامه بدم. اما ترس، ترس خلاصه. زندگی آدم رو درب و داغون می کنه حتی وقتی جلوش واستی. شاید این برای اولین بار توی زندگیم اتفاق افتاده باشه که ترس از دست دادن رابطه ای برای تنهایی بعدش نیست. دیشب که خواب بود داشتم نگاهش می کردم. هم برای دوست داشتنش دلیل دارم و هم نه. ازش پرسیدم اگه یه وقت برگردم عیران و نشه دوباره بیام چی ؟ گفت نرو. چرا باید بری ؟ فکر دوباره ندیدنش یا نبودنش، صربان قلبم رو نمی بره بالا، عصبیم نمی کنه  و به گریه نمی اندازتم..ساکتم می کنه و ناکار. بیچاره. یه چیزی توی مایه های وقتی می دونستم مامانم داره می میره. طبق قوانین علمی دنیا، هیچ چیزی توی دنیا از بین نمی ره. هیچ جایی هرگز خالی نمی مونه. وقتی دوست ها و آدم هامون رو از دست می دیم، معمولن جاشون رو آدم های دیگه می گیرن، یه شغل یا یه حرفه و یا یه تفریح می گیره. اما جای بعضی ها رو یه غم گنده می گیره. اول ها که باهاش دوست شدم ب,ای فاتح بی لشکر من خانه ات آباد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها